دختر آفتاب

 Hello 
Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5

1680845uttxqhbxj1.gif

 من هلیا هستم 13 سالمه و در تهران زندگی می کنم.

امیدوارم از وبم خوشتون بیاد .

نظر یادتون نره!!!!!!!!!

 

 

بدون عنوان

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خ...
24 آبان 1391

یک خبر جدید

خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییییییییییییی وقته که به این جا سر نزده بودم و علتش هم درس و کارهای مدرسه بود اما بالاخره وقت آزاد پیدا کردم تا یک سری به این جا بزنم.  اما خبر جدید هم این بود که  مدرسه مون به ما کرم ابریشم داده تا مراحل تبدیل شدن اون به پروانه رو از نزدیک ببینیم وخودمون پرورشش بدیم.   من هم یک سری عکس از اونها گرفتم تا شما هم اونها رو ببینید    اونها مدام درحال برگ خوردن هستند واز جاشون تکون نمی خورن. توضیح کوتاهی درباره ی کرم های ابریشم: اول اولش که بهم دادنشون خیییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییی کوچواو بودن ا...
11 خرداد 1391

کاسه داغ تر از آش

ناصر الدین شاه قاجار بنا بر نذری که داشت سالی یک روز در فصل بهار به روستای سرخه حصار در شرق تهران می رفت.به فرمان او دوازده دیگ آش بار می گذاشتند که در آن ترکیب نامناسبی از تکه های گوشت و انواع خوردنی ها می ریختند که این ترکیب نا موزون را به آش شله قلمکار تشبیه کرده بودند. در این روز هر یک از اعیان واشراف در پختن آش کاری را به عهده داشتند. شاه سبزی آش را پاک میکرد و اتابک نخود آن را. خلاصه در این جشن آش پزان هر یک از ارکان دولت کاری را به عهده داشتند.پس ازآن که آش پخته می شد آن را در کاسه های بزرگ و کوچک به تناسب مقام اشخاص ریخته و برای هر یک می فرستادند و رسم چنین بود که آن شخص پس از خوردن آش کاسه ی خود را پر از پول کرده نز...
10 خرداد 1391

تشییع جنازه شما ! !

يک روز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم. در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند اما پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است. اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را در ساعت ١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما ...
9 آبان 1390

عجایب هفتگانه جهان باستان

مدرسه  ها باز شده و من خیلی خوشحالم که دوباره به مدرسه میرم مدرسه جدیدمو خیلی دوست دارم خیلی هم بزرگتر از دبستانم هست ولی تعدادمون توی   کلاس خیلی کمه و این از نظر من خوبه برای هر درسی هم یک معلم جدا گانه داریم که هر کدومو هنوز یه کم میشناسم چند هفته دیگه که اونارو بهتر شناختم راجع بهشون مینویسم . همون هفته اول معلم پرورشی مون کلاس رو به چند گروه تقسیم کرد و به هر گروه یک موضوع داد تا راجع بهش تحقیق کنیم تحقیق گروه ما عجایب هفتگانه جهان هست و چون من مسئول   پیدا کردن مطالب بودم خیلی از اون خوشم اومد تصمیم گرفتم  این مطلبو اینجا هم بذارم شاید شما هم دوست داشته باشید اگه دوست داشتید برام نظر بذار...
29 مهر 1390

یاد داشت

وای وای وای وای وای... خواهش میکنم برای من نظر بزارین من منتظر نظراتتون هستم ...
14 مهر 1390

یاد داشت

از همه ی کسانی که از وبلاگ من بازدید میکنن خواهش میکنم برای که اگر از وب من خوشتون اومده برای من نظر بزارین و چون ضرب المثل هایی که می نویسم خیلی زیاد هستند ومن نمیدونم کدوم ضرب المثل مورد پسند شماست  پس برام نظر بزارین و به من بگید که کدوم ضرب المثل مورد پسند شماست و اگر اون ضرب المثل توی کتابم بود و وقت نوشتنش رو داشتم براتون می نویسم                                                 &nbs...
27 شهريور 1390

یاد داشت

بی مقدمه شروع میکنم .من از اول تابستون برای دریافت کتاب های درسی ثبت نام کردم وقرار است که پس سه ماه انتظار شیرین در روز بیستم  یعنی حدود دو روز دیگر بروم و کتاب هایم را تحویل بگیرم و از این موضوع خیلی خوشحالم چون دوست دارم زود تر بفهمم که قرار است امسال در مدرسه چه درس هایی بخوانم . کم کم تابستون هم در حال به پایان رسیدن است  ولی من باز هم خوشحالم چون دوباره به مدرسه میروم وسرم گرم می شود چون توی تابستان با اینکه دو تا کلاس می رفتم ولی باز هم حوصله ام سر می رفتم. این جمله رو هم از ته قلبم میگم  که دوست دارم این دوران مدرسه ام تا اخر عمرم ادامه داشته باشه.   ...
19 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر آفتاب می باشد