دختر آفتاب

ضرب المثل (آهنگری کاری ندارد آهن را پهن کنی بیل می شود و دمش را بکشی میل می شود )

زنی پسرش را برای یادگیری آهنگری نزد آهنگر گذاشت. یکی دو روز گذشت . روز سوم آن زن به کارگاه آمد و گفت :به فکر شاگرد دیگری باشید پسرم از امروز نخواهد آمد. آهنگر گفت :چرا ؟ چه شده ؟ زن گفت :هیچ. چون پسرم آهنگری راکاملا یاد گرفته و آمدن و رفتنش جز کفش پاره کردن فایده ای ندارد. استاد تعجب کرد که چه طور دو روزه آهنگری را یاد گرفته است ! زن ،مغرور از داشتن پسری هوشمند ،خندید و گفت:او می گوید آهنگری  کاری ندارد ،آهن را پهن کنی بیل می شود و دمش را بکشی میل می شود! استاد که از خنده به خود می پیچید گفت :راستی که عجب پسر نا قلایی است ! خودش که یاد گرفته هیچ ،به ننه اش هم یاد داده !   ...
19 شهريور 1390

مقدمه

من هلیا چهارمیر متولد8/10/78 هستم .                                                                        ...
2 شهريور 1390

ضرب المثل (دست کسی را توی حنا گذاشتن)

دست کسی را توی حنا گذاشتن. مردان و زنان هنگامی که به حمام می رفتند پس از حمام کردن دور هم می نشتند و هر کدام به کاری مشغول می شدند . عده ای حنا را آب می کردند و در گوشه ای دلاک حمام موی سر و ریش و سبیل آنها را حنا می بست و سپس دست و پاهایشان را توی حنا می گذاشت. حنا بسته ناچار بود چند ساعت تکان نخورد و از جای خود بلند نشود تا حنا رنگ بگیرد و تا هفته ی دیگر که دوباره به حمام برود رنگ حنا دوام بیاورد و زود پاک نشود.   ...
17 مرداد 1390

ضرب المثل(باز جای شکرش باقی است)

باز جای شکرش باقی است . مردی خر خود را گم کرده بود و با صدای بلند شکر می گفت. عابری به او گفت :ای بیچاره خرت گم شده است دیگر چه جای شکر کردن است؟جواب داد شما متوجه نیستید.پرسید چرا ؟جواب داد:برای اینکه وقتی خرم را بردند خودم روی آن سوار نبودم وگرنه چهار روز بود که منهم با او گم شده بودم.   ...
9 مرداد 1390

ضرب المثل(خیاط هم در کوزه افتاد)

  خیاط هم در کوزه افتاد. در روز گار قدیم خیاطی بود که مغازه اش سر راه گورستان بود . وقتی کسی می مرد و اورا به گورستان میبردند از جلوی مغازه ی خیاط می گذشتند.یک روز خیاط فکر کردکه هر ماه تعداد مردگان را بشماردو چون سواد نداشت       کوزه ای را به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت .هر وقت از جلوی مغازه اش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر هر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد.کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟خیاط می گفت امروز سه نفر توی کوزه ا...
9 مرداد 1390

یاد داشت

از اول تابستان من شروع به خواندن کتابی به نام ( داستان های امثال ) کردم . این کتاب از کتاب های 72  دقیقه ای است که داستان به وجود امدن مثل ها را شرح داده است  ومن هم تصمیم  گرفتم که این مثل ها را برای شما هم بنویسم  اگر برام نظر بذارین خوش حال میشم   ...
8 مرداد 1390

ثبت نام در مدرسه

فردا روز ٧/٤/٩٠ است و قرار است که من با مادرم به مدرسه ی راهنمایی برویم و در انجا ثبت نام کنیم. من خیلی خیلی خوشحالم و ذوق دارم چون به یک مدرسه ی جدید میروم و دوستان جدیدی پیدا میکنم      البته از طرف دیگه هم خیلی خیلی خیلی خیلی ناراحتم چون دوستان صمیمی ام را که حدود ٦ سال است که با هم دوستیم را از دست می دهم   ...
8 مرداد 1390

ثبت نام در مدرسه

امروز روز دوشنبه است و بالا خره من در مدرسه ثبت نام شدم . خدا را شکر تا چند وقت دیگر هم باید بروم و فرم مدرسه ام را بگیرم . این کار ثبت نام کردن هم برای خودش کار سختی است چون از روز چهار شنبه مادرم در رفت وامد است          تا بالاخره امروز توانست من را در مدرسه ثبت نام کند . از مادر و پدرم هم که برای ثبت نام من در مدرسه این قدر تلاش کردند و زحمت کشیدند ممنونم.                                      ...
8 مرداد 1390

ضرب المثل(همین آش و همین کاسه)

همین آش و همین کاسه یکی از فرماندهان نادر شاه مردی ظالم وزور گو بود وامان مردم رابریده بود درحالی که مردم بیچاره منطقه بیش از سایر نقاط مالیات می پرداختند.این بود که دیگر خسته شده بودند و به نادر شاه شکایتش راکردند تا مگر چاره ای بیندیشد و ان ها را نجات دهد.نادر شاه حرف مردم را گوش کرد و پیغامی برای فرمانده فرستادتا کمی هوای مردم را داشته باشد.جناب فرمانده یکی دو روزی حرف نادر شاه را گوش کرد. اما پس از چند روز دوباره به جان مردم افتاد. به ناچار مردم دوباره شکایتش رابه نادر شاه کردند. نادر شاه هم که دوست نداشت از فرمانش سرپیچی شود دستور داد تا فرمانده ظالم را به مرکز بیاورند. وقتی که او اور دند نا...
8 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر آفتاب می باشد